قوله، تعالی: «و لله علی الناس حج البیْت من اسْتطاع الیه سبیلا (۹۷/آل عمران).»


و از فرایض اعیان یکی حج است بر بنده اندر حال صحت عقل و بلوغ و اسلام و حصول استطاعت و آن حرم بود به میقات و وقوف اندر عرفات و طواف زیارت به اجماع و به اختلاف سعی میان صفا و مروه و بی حرم اندر حرم نشاید شد و حرم را بدان حرم خوانند که اندر او مقام ابراهیم است و محل امن.

پس ابراهیم را علیه السلام دو مقام بوده است: یکی مقام تن و دیگر از آن دل. مقام تن مکه و مقام دل خلت. هرکه قصد مقام تن وی کند، از همه شهوات و لذات اعراض باید کرد تا محرم بود و کفن اندر پوشید و دست از صید حلال بداشت و جملۀ حواس را اندر بند کرد و به عرفات حاضر شد و از آن جا به مزدلفه و مشعرالحرام شد و سنگ برگرفت و به مکه کعبه را طواف کرد و به منا آمد و آن جا سه روز ببود و سنگ ها بشرط بینداخت. و آن جا موی باز کرد و قربان کرد و جامه ها درپوشید تا حاجی بود.


و باز چون کسی قصد مقام دل وی کند از مألوفات اعراض باید کرد و به ترک لذات و راحات بباید گفت و از ذکر غیر محرم شد و از آن جا التفات به کون محظور باشد آنگاه به عرفات معرفت قیام کرد و از آن جا قصد مزدلفۀ الفت کرد و از آن جا سر را به طواف حرم تنزیه حق فرستاد و سنگ هواها و خواطر فاسد را به منای امان بینداخت، و نفس را اندر منحرگاه مجاهدت قربان کرد تا به مقام خلت رسد. پس دخول آن مقام امان باشد از دشمن و شمشیر ایشان، و دخول این مقام امان بود از قطیعت و اخوات آن.

و رسول صلی الله علیه گفت: «الحاج وفْد الله یعْطیهمْ ما سألوا و یسْتجیب لهم ما دعوا. حاج وفد خداوند باشند بدهدشان آن چه خواهند و اجابت کند بدانچه خوانند و دعا کنند.»


و این گروه دیگر نه بخواهند و نه دعا کنند، فاما تسلیم کنند؛ چنان که ابراهیم علیه السلام کرد، «إذْ قال له ربه اسْلمْ قال اسْلمْت لرب العالمین (۱۳۱/البقره).» چون ابراهیم علیه السلام به مقام خلت رسید از علایق فرد شد و دل از غیر بگسست. حق تعالی خواست تا وی را بر سر خلق جلوه کند؛ نمرود را بر گماشت تا میان وی و از آن مادر و پدرش جدا افکند و آتشی برافروخت. ابلیس بیامد و منجیق بساخت تا وی را در خام گاو دوختند و اندر پلۀ منجنیق نهادند. جبرئیل بیامد و پلۀ منجنیق بگرفت و گفت: «هلْ لک حاجة؟» ابراهیم علیه السلام گفت: «اما الیک، فلا.» پس گفت: «به خدای عز و جل هم حاجتی نداری؟» گفت: «حسْبی منْ سوالی علْمه بحالی.» مرا آن بسنده است که او می داند که مرا از برای او در آتش می اندازند. علم او به من زبان مرا از سوال منقطع گردانیده است.

و محمد بن فضل گوید، رحمة الله علیه: «عجب از آن دارم که اندر دنیاخانۀ وی طلبد، چرا اندر دل مشاهدت وی نطلبد؟ که خانه را، باشد که یابد و باشد که نیابد و مشاهدت لامحاله یابد اگر زیارت سنگی که اندر سالی بدو نظری باشد فریضه بود، دلی که بدو روزی سیصد و شصت نظر باشد به زیارت او اولی تر.»


اما اهل تحقیق را اندر هر قدم از راه مکه نشانی است و چون به حرم رسند از هر یکی خلعتی یابند.

و ابویزید گوید، رضی الله عنه: «هرکه را ثواب عبادت به فردا افتد، خود امروز وی عبادت نکرده بود؛ که ثواب هر نفسی از مجاهدت حاصل است اندر حال.»
و همو گوید، رحمة الله علیه: «به نخستین حج من به جز از خانه هیچ چیز ندیدم و دوم بار خانه و خداوند خانه دیدم و سدیگر بار همه خداوند خانه دیدم و هیچ خانه ندیدم.»
و در جمله حرم آن جا بود که مشاهدت تعظیم بود و آن را که کل عالم میعاد قرب و خلوتگاه انس نباشد وی را از دوستی هنوز خبر نبود و چون بنده مکاشف بود عالم جمله حرم وی باشند و چون محجوب بود حرم وی را از اظلم عالم بود «اظْلم الأشیاء دار الحبیب بلا حبیب.»
پس قیمت، مشاهدت راست اندر محل خلت، که خداوند سبب آن را دیدار کعبه گردانیده است نه قیمت کعبه راست؛ اما مسبب را به هر سبب تعلق می باید کرد تا عنایت حق تعالی از کدام کمینگاه روی نماید و از کجا پیدا شود. پس مراد مردان اندر قطع مفازات و بوادی نه حرم بوده است؛ که دوست را رویت حرم حرام بود؛ که مراد مجاهدتی بوده است اندر شوقی مقلقل و یا روزگاری اندر محنتی دایم.
یکی به نزدیک جنید رضی الله عنه آمد وی را گفت: «از کجا می آیی؟» گفت: «به حج بودم.»
گفت: «حج کردی؟» گفت: «بلی.»
گفت: «از ابتدا که از خانه برفتی و از وطن رحلت کردی از همه معاصی رحلت کردی؟» گفتا: «نی.» گفت: «پس رحلت نکردی.»
گفت: «چون از خانه برفتی و اندر هر منزلی هر شب مقام کردی، مقامی از طریق حق اندران مقام قطع کردی؟» گفت: «نی.» گفت: «پس منازل نسپردی.»
گفت: «چون محرم شدی به میقات از صفات بشریت جدا شدی؛ چنان که از جامه؟» گفتا: «نی.» گفت: «پس محرم نشدی.»
گفت «چون به عرفات واقف شدی، اندر کشف مشاهدت وقفت پدیدار آمد؟» گفتا: «نی.» گفت: «پس به مزدلفه نشدی.»گفت: «چون طواف کردی خانه را، سر را اندر محل تنزیه لطایف جمال حق دیدی؟» گفتا: «نی» گفت: «پس طواف نکردی.»
گفت: «چون سعی کردی میان صفا و مروه، مقام صفا و درجۀ مروت را ادراک کردی؟» گفتا: «نی.» گفت: «هنوز سعی نکردی.»
گفت: «چون به منا آمدی، منیت های تو از تو ساقط شد؟» گفتا: «نه» گفت: «هنوز به منا نرفتی.»
گفت: «چون به منحرگاه قربان کردی، همه خواست های نفس را قربان کردی؟» گفتا: «نی». گفت: «پس قربان نکردی.»
گفت: «چون سنگ انداختی هرچه با تو صحبت کرد از معانی نفسانی همه بینداختی؟» گفتا: «نه.» گفت: «پس هنوز سنگ نینداختی و حج نکردی بازگرد و بدین صورت حجی بکن تا به مقام ابراهیم برسی.»
شنیدم که یکی از بزرگان در مقابلۀ کعبه نشسته بود و می گریست و این ابیات می گفت:
واصْبحْت یوْم النفْر و العیس ترْحل
وکان حدی الحادی بنا و هو معْجل
اسائل عنْ سلمی فهلْ منْ مخبر
بسان له علما بها أیْن تنزل
لقد افْسدتْ حجی و نسْکی و عمرتی
و فی البیْن لی شغْل عن الحج مشْغل
سأرْجع منْ عامی لحجة قابل
فان الذی قد کان لایتقبل
فضیل بن عیاض گوید، رحمة الله علیه: جوانی دیدم اندر موقف خاموش استاده و سر فرو افکنده همه خلق اندر دعا بودند و وی خاموش می بود گفتم: «ای جوان، تو نیز چرا دعایی نکنی؟» گفت: «مرا وحشتی افتاده است. وقتی که داشتم از من فوت شد. هیچ روی دعا کردنم ندارد.» گفتم: «دعا کن تا خدای تعالی به برکت این جمع تو را به سر مراد تو رساند.» گفت: خواست که دست بردارد و دعا کند نعره ای از وی جدا شد و جان با آن ازوی جدا شد.
ذوالنون مصری گوید، رحمة الله علیه: جوانی دیدم به منا ساکن نشسته و همه خلق به قربان ها مشغول. من اندر وی نگاه می کردم تا چه کند و کیست. گفت: «بارخدایا، همه خلق به قربان ها مشغول اند و من می خواهم تا نفس خود را قربان کنم اند رحضرت تو، از من بپذیر.» این بگفت و به انگشت سبابه به گلو اشارت کرد و بیفتاد. چون نیکو نگاه کردم، مرده بود.
پس حجها بر دو گونه بود: یکی اندر غیبت و دیگر اندر حضور. آن که اندر مکه در غیبت باشد چنان بود که اندر خانۀ خود؛ از آن که غیبتی از غیبتی اولی تر نیست. و آن که اندر خانۀ خود حاضر بود چنان بود که به مکه حاضر بود؛ از آن که حضرتی از حضرتی اولی تر نیست. پس حج مجاهدتی مر کشف مشاهدت را بود و مجاهدت علت مشاهدت نی، بل که سبب است و سبب را اندر معانی تأثیری بیشتر نبود. پس مقصود حج نه دیدن خانه بود که مقصود کشف مشاهدت باشد.
اکنون من اندر مشاهدت بابی که متضمن این معانی است بیاورم تا به حضور مقصود تو متقرب بود. و بالله التوفیق.